آیا به راستی دنیا در سال 2060 پایان میپذیرد ؟!نظر شما ....
آیا به راستی دنیا در سال 2060 پایان میپذیرد ؟!نظر شما ....
محمد علی فردین :ملقّب به ذُکاءُالمُلک،
ملیگرا، تجددخواه، روشنفکر، مترجم، ادیب و سخنشناس، فیلسوف، تاریخدان، روزنامهنگار، سیاستمدار، دیپلمات، نماینده و رئیس مجلس، وزیر و نخستوزیر ایران بود.
وی نقش مهمی در تأسیس دانشگاه تهران داشت و همچنین او پایهگذار و نخستین رئیسِ فرهنگستان ایران ا
نخستین رئیس فرهنگستان ایران بود .
چندین اثر مهم ادبی را تصیح کرد که :
مشهورترین آن کلیات سعدی بود . .
نخستین کتاب در مورد فلسفه ی غرب را او نوشت . ا
او در مورد تاریخ ایران باستان و اقتصاد و حقوق نوشته است .
نقش مهمی در انقراض پادشاهان قاجار داشت و سلطنت را از قاجار به پهلوی اول و بعد پهلوی دوم ...
با رضاشاه ختلاف پیدا کرد و از سیاست کنار گرفت و به کارهای علمی پرداخت .
در شهریور ۱۳۲۰ در جنگ جهانی دوم .
ایران را اشغال کردند، رضا شاه مجدداً از فروغی برای قبول نخستوزیری دعوت کرد و پس از گذشت چند سال، دوباره او را به سیاست بازگرداند.
برکناری رضاشاه در زمان اشغال ایران توسط متفقین و انتقال قدرت به فرزند او، ایران به جمع حامیان متفقین پیوست و خطرات احتمالی جنگ میان ایران و متفقین، مانند تجزیهٔ ایران توسط متفقین مرتفع شد.ن نخست وزیر انجام داد ..
متولد : 1321 پنجم آذر تهران
نام پدر : محمد حسین فروغی
نویسنده شاعر -روزنامه نگار و ...
سینوهه:
سینوهه شبی را به مستی کنارنیل به خواب میرود .
صبح روز بعد یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش به نشانه ی بردگی بریده شده بود را بالای سر خودش میبیند .
سینوهه در ابتدا میترسد اما :
وقتی به بی آزار بودن آن برده پی میبرد با او هم کلام میشود .
برده از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف طالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه باسواد بود .
جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم را نوشته اند برای او بخواند .
سینوهه از برده سئوال میکند که :
چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند ؟!
برده میگوید :
سالها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم .
همسر زیبا و دختر جوانی داشتم .
مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود .
روزی صاحب این قبر با پرداخت رشوه به ماموران فرعون زمینهای مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد .
سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم .
اکنون از کار معدن رها شده ام شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند ...
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان ) میرود و قبر نوشته ی آن مرد را این گونه میخواند :
او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک میکرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرامیبخشد و هر گاه کسی مالی را مفقود مینمود او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران میکرد و او اکنون نزد خدای بزرگ مصر ( آمون ) است و به سعادت ابدی رسیده است ...4
در اینئ هنگام برده شروع به گریه میکند و میگوید :
آیا او آنقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم ؟ درود خدایان بر او باد ...
ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش ...
سینوهه با تعجب از برده میپرسد که :
چرا غلیرغم این همه طلم و ستمی که بر تو روا شده باز هم فکر میکنی او انسان خوب و
درستکاریست ؟!
برده میگوید :
وقتی خدایان بر قبر او این گونه نوشته اند من حقیر چگونه میتوانم خلاف این را بگویم ؟
بعدها سینوهه در یادداشتهایش مینویسد :
آن جا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد و در هر دوره می توان از نادانی و خرافه پرستی مردم استفاده کرد ...
مش تقی تو بیمارستان بستری بود .
اهالی روستا یک مینی بوسی دربست میگیرند و برای عیادت به بیمارستان بروند .
16 نفر سوار شدند یک صندلی خالی ماند .
راننده که شرطش این بود که :
مینی بوس باید همه صندلیهاش پر شوند و نفری 5 تومان پرداخت کنند و مسافرا پذیرفتند
خلاصه یه نفر مونده بود تا طرفیت تکمیل بشه که راننده گفت :
یکی دیگه بیاد حرکت میکنیم ...
اهالی گفتند :
دیگه کسی نیست فقط ماییم !
راننده خواست حرکت کنه که :
یکی از دور بدوبدو آمد طرف اتوبوس
راننده گفت :آهای دیدی اون یه نفر هم جور شد.
اهالی گفتن ...
برو ولش کن این مش رجب نحسه اگه باهامون بیاد نحسی ما رو میگیره و اتفاق بد میوفته
آقای راننده گفت :
من به این خرافات اعتقاد ندارم مهم صندلیهاست که تکمیل شد خدا را شکر ....
خلاصه که :
زور راننده به اهالی چربید
مش رجب رسید به مینی بوس و در باز شد !
آهای پیاده شین مش تقی مرخص شده نمی خواد برید بیمارستان !!!!!
میگویند روزی رضا شاه پهلوی در راه سعد آباد پیرمرد پیاده ای را دید و سوار اتومبیل خودش کرد و به مقصدش که تجریش بود رساند .
وقتی پیرمرد پیاده شد رضا شاه 100 تومان به او انعام داد .
پیرمرد به رضا شاه گفت :
قربانت بشوم من 100 تومان شما را نمیخواهم !
فقط امر بفرمائید تنها فرزندم را که به خدمت نظام برده اند معاف کنند که بدون کمک او چرخ زندگی مان لنگ مانده است !
رضا شاه گفت :
پدر جان این صد تومان را ببر به آن پدر سوخته ها رشوه بده حتما پسرت را معاف میکنند !!!!
برای خواهرم، خواهرت، خواهرامون ===== برای تغییر مغزها که پوسیدن
برای شرمندگی، برای بیپولی ==== برای حسرت یک زندگی معمولی
برای کودک زبالهگرد و آرزوهاش ======= برای این اقتصاد دستوری
برای این هوای آلوده ======= برای ولیعصر و درختای فرسوده
برای پیروز و احتمال انقراضش ======= برای سگهای بیگناه ممنوعه
برای گریههای بیوقفه ====== برای تصویر تکرار این لحظه
برای چهرهای که میخنده ===== برای دانشآموزا، برای آینده
برای این بهشت اجباری ====== برای نخبههای زندانی
برای کودکان افغانی ===== برای اینهمه *برای* غیر تکراری
برای اینهمه شعارهای توخالی ====== برای آواره خونههای پوچالی
برای احساس آرامش ===== برای خورشید پس از شبای طولانی
برای قرصهای اعصاب و بیخوابی ======= برای مرد، میهن، آبادی
برای دختری که آرزو داشت پسر بود ======= برای زن، زندگی، آزادی
برای آزادی برای آزادی برای آزادی
یکی از غلام بچه ها ....