واکنش جالب خواننده زن مشهور به حرفهای محمود شهریاری +عکس

من عاشق خدا هستم ...



شما سال‌هاست با ایرانی‌ها تماس نداشته‌اید، اولین حرفی که دلتان می‌خواهد با مردم ایران بزنید چیست؟
 
حمیرا: می‌خواهم بگویم که عاشقانه دوست‌شان دارم، به امید آن‌ها هستم و واقعاً اگر آن‌ها نبودند، من الان وجود نداشتم. چون اصولاً یک هنرمند، یک هنرمند واقعی، باید یک انگیزه داشته باشد. اگر انگیزه نداشته باشد، از بین می‌رود. واقعیت این است. من هنوزهم آن همه پشتیبانی، آن همه حرف‌هایی که می‌زدند، به‌یادم هست. حتی جوان‌هایی که اصلاً من را ندیده‌اند. در فیس‌ بوک هم اگر شما بروید ببینید، متوجه می‌شوید. این قدر این‌ها به من امید می‌دهند که خیلی اثر دارد.
 
خانم حمیرا علت علاقه جوان‌ها به شما چیست؟ جوان‌هایی که شما را ندیده‌اند. در مورد خیلی از هنرمندان دیگرهم ما این مساله را دیده‌ایم. مثل آقای بهروز وثوقی. جوان‌ها خیلی طرفدارشان هستند، بدون این که ایشان را دیده باشند.
 
من فکر می‌کنم باعث و بانی این کار پدر و مادرها هستند. آن‌ها آهنگ‌های ما را گذاشتند یا فیلم‌ها را گذاشتند و این بچه‌ها دیده‌اند و توجه‌شان را جلب کرده. شاید باور نکنید، بچه‌ دوساله به مامانش می‌گوید آهنگ حمیرا را بگذار. چون مادرش من را خیلی دوست داشته. من فکر می‌کنم تمام این‌ها نسل به نسل می‌گردد. بچه‌ ها ناآگاهند. این ها همه تاثیر تربیت خانواده و حرف‌هائی است که در بین اعضای فامیل رد و بدل می‌شود. به‌همین دلیل من فکر می‌کنم باید تشکر واقعی را از پدر و مادرها کرد.
 
نوروز سال ۹۱ برای شما چه تفاوتی با سال‌های پیش دارد خانم حمیرا؟
 
سال ۹۱ کمی امیدوارتر هستم. امیدوارم سالی پربار باشد، آزادی ایران را آرزو می کنم. یعنی ما همه ایرانی‌ها در هر کجای دنیا که هستیم. من که به این دوری هیچ وقت عادت نکردم، من دلم می‌خواهد به وطن خودم بروم.
 
زمانی که نوروز می‌شود یاد کدامیک از ترانه‌هایتان می‌افتید؟

به یاد آهنگ "می عاشقانه" می‌افتم که پرویز یاحقی ساخته بود. «به کنار لاله و گل/ زغمت چنان خموشم که نسیم نوبهاری/ مگر آورد به هوشم»، شعرش مال بیژن ترقی بود، و من هم خواننده‌اش بودم. آن سال خیلی این آهنگ گل کرد، به حدی که سه چهار بار این آهنگ در آن روزهای بهاری، از رادیو پخش شد.
شما آهنگ نوروزی دیگری هم دارید؟
 
یک آهنگ نوروزی دیگری هم خوانده‌ام که مال بابک رادمنش است، هم آهنگ‌ش و هم شعرش، به نام «تبریک نوروزی». این را مثل این‌که هفت هشت سال پیش خواندم.
 
خانم حمیرا شما بعد از انقلاب به‌هرحال فعالیت‌تان نسبت‌ به پیش از انقلاب کمتر بوده، درست می‌گویم؟
 
بله، من اصولاً در ایران هم که بودم، فعالیت هنری زیادی نداشتم. برای این که برای دل خودم می‌خواندم. برای این که خواندن را عاشقانه دوست داشتم و عاشق موسیقی بودم. من خیلی کم در محافل، در جایی یا در تلویزیون‌ها و در رادیو ظاهر می‌شدم. اصولاً در محافل عمومی کمتر شرکت می‌کردم. در آمریکا کم‌تر هم شده است. گاهی در کنسرت‌هایم مردم را می‌بینم. فقط هم به خاطر این است که انرژی بگیرم و ببینم‌شان. آن‌ها تشویق‌ها و احساس‌های خودشان را بیان می‌کنند. یک آهنگ من خواندم به نام «دیدار عزیزان». این دیدار عزیزان البته به نام «شاد و خندان» بیرون آمده که اصلاً شاد و خندان نبود، اسمش دیدار عزیزان بود که این هم داستانی دارد.
 
من خواب دیده بودم که رفته‌ام ایران. آن قدر خوشحال بودم که باور کنید تا سه چهار روز منگ بودم. در خواب دوست‌دارنم را دیدم، عشق و علاقه‌ای که عاشقانه به من می‌دادند. دیدم دارم برایشان برنامه اجرا می‌کنم. به آقای رادمنش زنگ زدم و گفتم برای من چنین اتفاقی در خواب افتاده، هنوزهم انگار بیدار نیستم، مثل این که بیهوشم، مثل این که نمی‌دانم کجا هستم. حالا من دلم می‌خواهد شعری ساخته شود برای آن چشمان مهربانی که من دیدم، آن حالتی که من در هموطنانم دیدم، این‌ها را شما در شعر بگذارید که من بخوانم. شعرش می‌گوید «شاد و خندان آمدم، به جمع یاران آمدم، واسه دیدن شما راه فراوان آمدم». خیلی قشنگ است. اصولاً آهنگ‌ها و ترانه‌هائی که من در درازای این ۴۷ سال ‌خوانده‌ام، تمامش اتفاقاتی بوده که برایم افتاده. اکثر آهنگ‌ها و شعرهایی بوده که ترانه سرا و آهنگساز موضوعش را از خود من الهام گرفته‌اند. من باید آهنگ و شعری که می‌خوانم، در همان لحظه اول در وجود من انقلاب کند. یعنی باید شوروحالم عوض شود، احساسم عوض شود. وگرنه من هر آهنگ و شعری را قبول نمی‌کنم که بخوانم.
 
همه ما احتمالا در زندگی مان ولو برای یک بار عاشق شده‌ایم. شما وقتی عاشق شدید چه ترانه‌ای را خواندید؟ چی گفت شاعر که به دلتان چسبید؟
 
هیچ بشری نیست که عاشق نشده باشد. اگر هم بگوید عاشق نشده دروغ می گوید. یعنی بشر نیست آن کسی که عاشق نشده. این عقیده‌ی من است. خب چیزهایی بوده. بله... آهنگ «پشیمانم» بوده، یکی «صبرم عطا کن» بوده که البته آن زمانی بود که من تازه خواندن را شروع کردم. یکی «امان از درد دوری» بوده که واقعاً دیگر می‌خواستم فریادم را آنچنانی ابراز کنم. بعضی جاهایش معلوم است که خیلی ناراحتم. یکی «خانه‌ام را می‌خواهم» بوده ...خیلی بوده
 
یعنی عشق‌ها خیلی بوده یا سوژه‌ها؟
خیر، من فقط یک بار عاشق شدم.
 
در آن زمان چه ترانه‌ای را خواندید؟
 
شاید شما قبول نکنید. یک هنرمند واقعی به عقیده‌ی من اگر انگیزه نداشته باشد، اصلاً نمی‌تواند بخواند. اگر شما الان به من بگویید بخوان، من نمی‌توانم. مگر این که خودم در احساس خودم فرو بروم. وگرنه به هیچ وجه من نمی‌توانم. من تعجب می‌کنم کسانی که می‌گویند بخوان و فوری می‌خوانند. من حتماً باید آن حالت احساس، آن وقایعی که برایم اتفاق افتاده، آن شور و حال در وجودم بیآید، تا بتوانم آهنگی را بخوانم. نمی‌توانم همین طوری یکدفعه فی‌البداهه به من بگویند بخوان و من هم مثل این صفحه‌های گرامافونی که قدیم‌ها می‌گذاشتند، شروع کنم به خواندن.
 
خانم حمیرا شما وقتی تنها هستید با خودتان، کدامیک از ترانه‌هایتان را زمزمه می‌کنید؟
 
راستش اصولاً من زمزمه نمی‌کنم. من اصولاً زیاد نمی‌خوانم. شما شاید باور نکنید. آهنگ‌ساز من هم وقتی به من آهنگ می‌دهد و می‌گوید بخوان، من می‌گویم از من نخواهید بخوانم. من باید توی مغزم مرور کنم. شعر باید با من زندگی کند. من هیچ وقت نمی‌توانم امروز که به من آهنگ بدهند، فردا اگر گفتند بخوان بخوانم. چون تا با آن زندگی نکنم، احساسم را ندهم، با آن وقتم را نگذارنم...نمی توانم شروع به خواندن کنم. من با شعر مثل یک انسان رفتار می‌کنم. باید با آن آشنا شوم، هویت‌ش را بشناسم و در من حل شود. آن وقت با مغزم می‌خوانم، توی سرم مرور می‌کنم. شبها که می‌خواهم بخوابم. باید توی سرم بیاید. احساس می‌کنم صدای خودم را می‌شنوم. باور کنید صدای خودم را می‌شنوم. در آن صورت است که می دانم آن آهنگ طرفداران زیادی هم پیدا خواهد کرد. ترانه های من همه پیام دارند.
 
شما مثل این که به شعر خیلی علاقمندید. یعنی اول این شعر است که روی شما تأثیر می‌گذارد، بعد آهنگ و بقیه مسائل.
 
باید هر سه باهم جفت باشند. نگینی که شما روی پایه‌ی زیبایی می‌گذارید، اگر آن نگین قشنگ جا نیفتاد، می‌افتد. من شنیدم گاهی اوقات شعرها و آهنگ‌هایی را دیگران می‌خوانند که واقعاً می‌گویم حیف از این آهنگ و شعر که او می‌خواند. متوجه هستید! آن بیانی که باید بکند، احساسی که باید نشان دهد، در آن خواننده من نمی‌بینیم. به این دلیل هم اول معتقد هستم شعر و آهنگ را باید کسی بخواند که به او بخورد. متأسفانه، متأسفانه آهنگسازهایی ما اینجا داریم، که نمی دانم به چه منظوری این کار را انجام می دهند. البته در ایران هم همین طور بوده. مسائل مادی یا مسائل دوستی‌ست، من نمی‌دانم، اما شعرها را کسانی می‌خوانند که مثل این که لباسی را تن یک چوب کنند. می‌دانید، اصلاً نمی‌خورد. نه به شخصیت‌اش، نه به صدایش، نه به آن حالت و رفتارش. به عقیده‌ی من شاعر وظیفه دارد شعرهایی بسازد که به شخصیت آن خواننده بیآید. اگر شما مثلاً به کسی که همه به عنوان یک آدم شلوغ می شناسندش و در اجتماع کارهای ناپسندی کرده باشد، یک شعر معصومانه را بدهید که بخواند، واقعاً مسخره است. من کم‌تر کسی را دیده‌ام که به این موضوع فکر کند. یک فرم دیگرهم وجود دارد. اغلب شعرهایی که به درد یک مرد می‌خورد، مثلاً اظهار عشق یک مرد است به یک زن، به دست زن داده می‌شود و یا برعکس. من ۴۷ ساله می‌خوانم، هیچ‌کدام از ترانه‌هایم این طوری نبوده. ممکن است اگرهم خوانده باشم، زن هم می‌توانسته به مرد بگوید. یعنی دوتایی می‌توانستند. بعضی وقت‌ها آهنگساز برای من آهنگ می‌سازد یا شاعر شعر می‌گوید، من ایراد می‌گیرم. می‌گویم این مردانه است. این خشن است به صدای مرد می‌آید. این آهنگ با صدای من جور نیست. هرچه اصرار می‌کند، می‌گویم این نمی‌خورد به صدای من

خانم حمیرا شما خودتان سازی هم می‌زنید؟
 
 
یک کم، خیلی کم سه‌تار. خیلی کم. البته آن طوری که خودم باید بشنوم. ولی قطعات ادبی می‌نویسم. کلام را هم بعضی وقت‌ها دستکاری و عوض می‌کنم، برای شاعرها. ولی آهنگ ساخته‌ام. من ۱۱ آهنگ تا به‌حال ساخته ام که خودم هم خوانده‌ام. چندتاش را پرویز یاحقی تنظیم کرده بود. یکی دوتاش را هم اینجا خواندم که دیگران تنظیم کردند. ولی هیچ وقت به اسم خودم نبوده. دوست هم ندارم به اسم خودم باشد. یکی دوتاش به اسم خودم بوده که نام کسان دیگری را رویش گذاشتم.
 
شما با نت آهنگ می‌سازید؟
 
من احساسی می‌شوم وآهنگ می‌سازم. من دوتا آهنگ ساخته بودم و پرویز یاحقی تنظیم‌اش کرده بود و دلش هم نمی‌خواست این کار را بکند، بعد آقای پازوکی به پرویز گفته بود پرویز تو خوب آهنگ می‌‌سازی می‌دهی به خانمت‌. در صورتی که این‌چنین نبود.
 
شما خودتان علاقه‌تان بیشتر به شعر کلاسیک است یا شعر نو هم می‌خوانید؟
 
من کلاسیک بیشتر دوست دارم.
 
شعر کدامیک از شاعرها را بیش‌تر می‌خوانید؟
 
بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی، رهی معیری، هما میرافشار، لیلی کسری. از شعر همین‌ها بیشتر خوشم می‌آید تا شعرهای دیگران. آن‌ها هم قشنگ و زیباست.
ولی باید به صورت دیگری خوانده شود. ما ایرانی‌ها غم را دوست داریم، غم زیبا را دوست داریم، غم هم خودش یک زیبایی خاصی دارد. نه غم حاصل ‌زور و ضرب‌و‌شتم، بلکه غمی که عاشقانه باشد. غمی که با دیدن مثلا باران ، یا غروب یا مهتاب در آدم ایجاد می شود. اینجوری یک غم مخصوصی توی دل آدم می‌آید. البته توی دل کسانی که احساس داشته باشند.
 
یعنی با این ترانه‌های پاپ که می‌شود گفت قبل از انقلاب...
 
می‌توانم پاپ هم بخوانم. بله، من خواندم. مثلاً همان گوش بده صدام را گوش بده یا آن که خیلی هم زیباست مال صادق نوجوکی آهنگ‌ش هست که هدیه هم شعرش را گفته بود. یا آن که می‌گوید به جز قصه‌ی ...چی گفتم چی شنفتم. همه‌اش درد دلم بود. پاپ هم خواندم. ولی من با موسیقی کلاسیک آمدم. برایم خیلی آسانتر است. پاپ هم خیلی آسان است. اتفاقاً به شما بگویم که من صدای اپرایی هم دارم. خیلی آسان‌تر است اپرا تا موسیقی ایرانی. موسیقی ایرانی خیلی سخت است، عین ویولن می‌ماند. ویولن تنها ساز وحشی‌ای‌ست که اگر شما دستان را یک ذره اینور و آنور ببرید، چنان صدای ناخراش و چنان صدای بدی می‌دهد که شما را اذیت می‌کند. صدا هم همین طور است. صدای موسیقی ایرانی خیلی سخت‌تر از پاپ است. برای این که پاپ هرچه شما فالش بخوانید، آن فالشی صدا را تقریباً می‌گیرد. ولی موسیقی سنتی ایرانی باید حتماً درست خوانده شود. اگر کوچکترین خدشه‌ای به صدای خواننده وارد شود، معلوم می‌شود. یعنی باید حتماً خیلی مسلط باشد.
 
من خودم اینجا بعضی وقت‌ها اپرا می‌خوانم، می‌بینم چه قدر آسان است. حتی اگر شما سرما بخورید، سینه‌تان درد بگیرد، قشنگ می‌توانید اپرا را بخوانید. ولی هیچ وقت موسیقی ایرانی را نمی‌توانید بخوانید.
 
شما از بچگی علاقه به خواندن داشتید یا این که اتفاقی خواننده شدید؟
صلاً اتفاقی نبود. من از زمانی که دو سه سالم بود می‌خواندم. خواننده‌ای بودم که هفت خوان رستم را گذراندم. چه فراز و نشیب‌هایی که من در این راه ندیدم و نکشیدم. بماند. اکثریت مردم می‌دانند که من چه‌طوری آمدم خواندم. اصلاً برای مادیات نبوده. چیزی که به دست نیآوردم، همه چیزم را هم از دست دادم در راه موسیقی. و این است، این است که ماندگار می‌شود. این است که می‌ماند. چرا؟ برای این که با دل و جان بوده، با عشق بوده، با از دست دادن همه‌ی زندگیم بوده. همه‌ی زندگیم.
 
الان ما به میان‌سالی رسیده‌ایم دیگر. آدم باید خودش قبول کند. هرچند که الان این سن و سال هم چیزهای زییایی دارد، نوه‌ام که به دنیا آمده، اولین نوه‌ام را دارم می‌بینم، یک نوه ۱۰ ماهه دارم که تمام زندگی من این بچه‌ است. عاشقش‌ام. یعنی الان دیگر انگیزه‌ی من مردم که هستند که هیچ، این بچه‌ هم اضافه شده. من اصولاً با خاطراتم زندگی می‌کنم. چون زندگی در این‌جا نداشتم. واقعیت را دارم می‌گویم. هیچ چیز. هیچ آدم خوشبختی هم نبودم که بخواهم بگویم خوشبخت‌ام و بگویم من این بودم و من اینم. نه. از لحاظ زندگی زناشویی خیلی باختم. شانس ندارم در زندگی مشترک.
 
خانم حمیرا تا آنجا که من یادم می‌آید در آغاز کارتان با نام خانم ناشناس، فکرمی‌کنم...
 
این چنین نبوده.
 
نه؟
 
نه. از اول حمیرا بوده. منتهی نمی‌گذاشتند عکس من بیآید. پدرم مخالفت می‌کرد و نمی‌گذاشتند که من در این راه بیآیم و در این کار... حالا اگر بخواهم تعریف کنم، گفتم، یک کتاب می‌شود و بعد کتابی هم که مشغول نوشتن آن هستم، مزه‌اش می‌رود.
 
خانم حمیرا برگردیم به همان سال‌های اولی که شما آمدید به جرگه‌ی هنرمندان پیوستید. آیا خانواده خانواده‌ی مذهبی متعصب بودند که پدر مخالفت می‌کردند با آمدن شما؟
 
پدر من با تمام هنرمندان بزرگ آشنا بود و همه به منزل ما رفت و آمد داشتند. عاشق موسیقی بود پدر من.


چرا مخالفت می‌کردند؟
 
می‌گفتند آن‌ها بیآیند برای تو بخوانند، تو نباید بروی برای کسی بخوانی. از لحاظ مادیات پدر من یکی از بزرگترین مالکین ایران بود. از لحاظ مادی هیچ مسئله‌ای نداشتیم.
 
وقتی برای اولین بار ترانه‌ی شما از رادیو پخش شد، خودتان چه احساسی داشتید؟ بیشتر احساس شعف بود یا این که فکر می‌کردید بازهم پنهان‌کاری ادامه خواهد داشت؟
 
پنهان‌کاری ادامه خواهد داشت. برای همین است که می‌گویم آدم باید کتاب بنویسد.
 
خب از «صبرم عطا کن» بگویید.
 
صبرم عطا کن، واقعاً فاجعه زندگی من از آنجا شروع شد.
 
چرا؟ این ترانه در ایران که ولوله ای به پا کرد؟
 
اینور هم به‌پا کرد، در خانواده‌ی ما هم شور و ولوله‌ای به‌پا شد. یک کودتایی هم اتفاق افتاد.
 
چرا؟
 
نمی‌شود که همه را بگویم.
 
حالا کوتاه از صبرم عطا کن بگویید، برای این که اولین ترانه‌ی شما بوده تا آنجایی که من به‌یاد دارم
 
کدام بدبختی خانم حمیرا؟
 
این بدبختی که هنوزهم ادامه دارد...
 
کدام؟
 
ای داد بی‌داد.
 
حالا چرا باید خدا به شما صبر عطا می‌کرد، چرا دنبال صبر می‌گشتید شما؟
 
این قدر صبر باید عطایم می‌کرد که تا الان هم باید همین طور ادامه می‌داد. واقعیت را بگویم، به خدا از شوخی گذشته، واقعاً این درد دل من را بگذارید همه بدانند، شما هم بدانید. واقعاً من این قدر از خدا راضی هستم، این قدر از خدا تشکر می‌کنم، این قدر ازش سپاس دارم. هیچی نشده توی دنیا من بخواهم، خدای بزرگ به من ندهد. هیچ چیز نشده. من آخر این جور زندگی را دوست دارم. درست است که اتفاقی برای ایران افتاد، اما برای همه بود. برای من که تنها نبوده، وگرنه از خدا شکایت می‌کردم، گله می‌کردم. ولی دنیا عوض شد. من اینجا از لحاظ ایران نمی‌توانم حرفی بزنم، از لحاظ این سرنوشتی که برای ایرانی‌ها اتفاق افتاد، این که هرکدام پراکنده شدیم، بیچاره شدیم، به گوشه‌های دنیا پرتاب شدیم. من این طور احساس می‌کنم. من که اینجا خودم را حبس کردم. برای من که فرقی نمی‌کند. چه در کویر زندگی کنم... چه این جا
 
ولی ازلحاظ چارچوب زندگی می‌گویم. شما خیال نکنید که من در آمریکا هستم. چون هیچ جای آمریکا را ندیدم. برای همین است که می‌گویم هیچ کس نمی‌تواند مثل من زندگی کند. اولاً که من به هیچ وجه حسادت ندارم و هیچ وقت دلم نمی‌خواهد جای کسی باشم. اگر بگویند بزرگترین شخصیت‌های دنیا بیآیند تا جایت را عوض کنیم، تو را بکنیم ۱۴ ساله، من نمی‌خواهم. نمی‌خواهم. من از زندگیم خیلی راضی‌ام. از خودم، از زندگیم، از این محدودیت‌هایم، از این حصاری که دورم کشیده شده، از این که با خدا می‌توانم گفتگو کنم، سرم را با آرامش بلند کنم، ازش بخواهم و باید هم بدهد

من فکر می‌کنم این خوشبختی بزرگی‌ست که آدم از خودش و زندگیش راضی باشد.

 
ببینید، از زندگی نه. از زندگی گذشته‌ی خودم، با کسانی که زندگی کردم راضی نبودم. من به شما گفتم که من در زندگی زناشویی شانس نداشتم اصلاً. ولی در زندگی تنهایی‌ام خیلی شانس دارم.
 
این خودش خیلی مهم است. این که آدم بتواند با تنهایی خودش سر کند.
 
خیلی دوست دارم. همان طور که به شما گفتم، تنها هم نیستم. به من می‌گویند حوصله‌ات سر نمی‌رود. می‌گویم مگر حوصله‌ام آش است که سر برود. همه می‌خندند. می‌گویند ای داد بی‌داد تو چه طوری فکر می‌کنی؟ می‌گویم هیچی، برای این که هیچی دلم نمی‌خواهد آخر. خیلی راحتم. خیلی خوشم می‌آید، زندگیم را دوست دارم، عاشق خدا هستم، می‌توانم با افتخار سرم را بلند. من آدمی هستم که اگر ببینم یکی گرسنه است، اگر خودم نداشته باشم، محال است به او نرسم. باور کنید. حالا زشت است که آدم بگوید، ولی می‌خواهم بگویم که مردم هم بدانند و این کار را بکنند. اول می‌گفتم من نمی‌گویم. گفتند نخیر تو باید بگویی که بدانند و دیگران هم یاد بگیرند. چون اصولاً یک هنرمند الگوی اجتماع است. این عقیده‌ی من است. حتی زندگی خصوصی‌اش مربوط است به اجتماع و مثل یک دکتر مسئولیت دارد.
 
یک هنرمند، چه طوری غذا می‌خورد، چه طوری راه می‌رود، با چه کسی معاشرت می‌کند، زندگیش چه طور است. همه این چیزهایش به مردم ربط دارد. فرهنگ‌مان این را ایجاب می‌کند.
 
خانم حمیرا روانشاد بنان مثل شما به فضیلت هنرمند خیلی معتقد بودند. شما اگر بخواهید انگشت بگذارید روی یکی از هنرمندان ما یا چندتایی که همین طور که الان شما دارید تعریف می‌کنید واقعاً پای‌بند به این مسائل بودند، روی چه کسی می‌توانید انگشت بگذارید؟
 
ببینید، من یک آدم رُکی هستم توی زندگیم. استاد بنان یکی از بزرگترین شخصیت‌های موسیقی هستند که موسیقی همیشه افتخار دارد به ایشان. چون معاشرت آنچنانی من نداشتم، من زندگی خصوصی این‌ها را نمی‌دانم. استاد بنان بی‌نظیر بودند، خیلی خانواده‌دار بودند و خیلی استاد بودند در موسیقی و یکی ازافتخارات من هم این است که وقتی صبرم عطا کن را خواندم، ایشان نوشتند تا صدسال آینده چنین صدایی نخواهد آمد.
 
برگردیم کمی به موسیقی. در طی این سی سال به نظر شما موسیقی سنتی ایران پیشرفتی کرده؟ آیا نوآوری در موسیقی سنتی به‌وجود آمده؟


در ایران؟
 
شما بیشتر می‌توانید در خارج از کشور قضاوت کنید؟
 
من اینجا را که چیزی نمی‌دانم، من اینجا ندیدم سنتی. ولی ایران پیشرفت کرده. ولی به همان روال گذشته است.
 
یعنی هیچ نوع نوآوری به نظر شما در موسیقی به‌وجود نیآمده.
 
نوآوری نبوده. ولی سنتی‌اش واقعاً بوده. مثلاً آقای شجریان واقعاً استادند من خیلی صدایش را دوست دارم، برایشان خیلی احترام قائلم. از آقای ناظری من خیلی خوشم می‌آید. آقای افتخاری هم خوب‌اند. کسان دیگری هم هستند که من الان خاطرم نیست.
 
در زمینه‌ی آهنگسازی مثل آقای علیزاده...،
 
بله، این‌ها دیگر خودشان اساتید هستند.
 
درست است، ولی به نظر شما کمی نوآوری در موسیقی سنتی نکردند؟
 
من نوآوری ندیدم.
 
مثل این که موقع تبریک نوروزی رسیده
 
با درود و سپاس و تبریک نوروزی برای شما و سایر همکاران گرامی‌ شما که با آگاهی و جدیت خودتان با پل ارتباطی دویچه‌وله در سراسر جهان ما ایرانیان ازهم دورافتاده را به‌هم پیوند می‌دهید که پیام و احساس خودمان را بتوانیم به گوش عزیزان هموطن در سراسر دنیا برسانیم. امیدوارم در این راستا همیشه موفق و پایدار باشید. می‌خواهم که احساسات قلبی خودم را به گوش هموطنان عزیزم برسانم و بگویم با قلبی سرشار از عشق و محبت، با بوسه‌های عاشقانه به روی صورت ماه همه‌ی هموطنانم در سراسر جهان، به‌خصوص فرزندان قهرمان و سلحشور ایران‌زمین و فارسی‌زبانان، این عید سعید باستانی را که از نیاکان ما به‌یادگار مانده، تبریک بگویم. و یکی از بزرگترین آرزوهای من این است که سالی پر از پیروزی و آبادی و آزادی برای ایران همیشه عزیزم داشته باشم.

حمیرا مدت ۸ سال همسر آهنگساز بنام ایرانی، پرویز یاحقی بود که در این دورهٔ زناشویی، آثار ماندگاری با شعرهایی از بیژن ترقی و آهنگ‌هایی از یاحقی، مانند «مرا نفریبی»، «هدیهٔ عشق»، «بهار نورسیده»، «مرا تنها نگذاری»، «پنجره‌ای به باغ گل»، و… اجرا کرده‌است. وی بعد از چند سال، به‌دلیل مشکلات ویژه‌ای که برایش در زندگی پیش آمد، از پرویز یاحقی جدا شد. او پس از انقلاب، چند ماه در زندان به سر برد و با پرداخت مالیاتی معادل سی‌هزار دلار، آزاد شد. او می‌توانست همانند هایده و مهستی و بسیاری دیگر از هنرمندان، در سال‌های ۵۶ تا ۵۸ از ایران خارج شود، ولی به‌دلیل عشق وافری که به ایران داشت، حاضر به رفتن نشد و به آینده امیدوار بود؛ حتی با پوشش اسلامی (چادر) در جامعه حضور پیدا می‌کرد.