پوری بنائی

ایران‌آرت:

یک ضرب المثل ایتالیائی و یا روسی می گوید: «چه شانس بزرگی است، زیبا پیر شدن! » دلم نمیآید بنویسم «پوری بنائی » جوانی را پشت سر گذاشته، چون هنوز طراوت جوانی با اوست، گرچه، زیبا به سن و سالی رسیده. آن قدر که وقتی پرسیدم چند بهار را دیده ای؟ گفت: زرنگی نکن. نمیگم. حدس بزن.

و من نتوانستم حدس بزنم! فقط گفتم: هنوز برای من و همسن و سالهای من «آواگاردنر » سینمای ایرانی!

همان زیباترین هنرپیشه هالیوود که جانشینی برای زیبائیاش هنوز پیدا نشده!

گفت: رمان «زن 30 ساله بالزاک را خوانده ای؟

 

گفتم: میخواهی بگی...

گفت: ۷۵ سال را فراموش کن. من همیشه زن 30 ساله بالزاکم. راستی چه حیف شد "فروزان". دلم میخواد براش یک بزرگداشت بگیرند. میشه یا نمیشه نمی دونم.

صورتش همچنان مهربان و معصوم است و رفتارش منحصر به فرد. یعنی همان تیپی که در فیلم های فارسی بود. در اولین فیلمش «عروس فرنگی » زیباترین عروس بود!

چنان ماهرانه در آن نقش ظاهر شد که انگار راستی راستی به خانه بخت می رفت.

همین خانه بخت رفتنش با بهروز وثوقی، همه جا شایع شد تا آنکه ناگهان روزنامه ها نوشتند بهروز و گوگوش با هم ازدواج می کنند.

خیلی ها شوکه شدند، اما نمیدانم خود پوری بنائی هم شوکه شد؟

به گزارش فصلنامه «ره آورد»، روزنامه های مطرح آن زمان یعنی کیهان و اطلاعات و مجلات پر طرفداری مثل زن روز و اطلاعات هفتگی و تهران مصور و ... خبرنگار ویژه به شمال و جنوب ایران فرستادند تا بلکه از سفرهای وثوقی و گوگوش در کنار هم چیزی دستگیرشان شود. بهروز وثوقی تا آنزمان پای ثابت بازی در فیلمهائی بود که در آن پوری بنائی هم بازی می کرد.

نوعی چسبندگی سینمائی که بعدها فروزان و فردین هم با همین چسب در فیلمهای فارسی ظاهر شدند.

در سال 1355 وثوقی با گوگوش ازدواج کرد، اما پوری بنائی هرگز ازدواج نکرد ! دوسال بعد، از هم جدا شدند. انقلاب شد. بهروز وثوقی خیلی زود ایران را ترک کرد، گوگوش پس از رفت و برگشتی کوتاه سالها درایران ماند تا بالاخره او هم مقیم خارج شد.

پوری بنائی اصلا از ایران خارج نشد. به قول دوستی پوری بنائی در خداحافظ تهران بازی کرد. اما هرگز با تهران خدا حافظی نکرد!
 
پوری بنایی

حالا پوری بنائی سالهاست که همسایه ماست. دفترش نزدیک خانه ی ماست. در اوج زیبائی و متانت! من خیلی جوان و حتی نوجوان بودم و مبهوت زیبائ یاش و حالا مبهوت ادب و مهربانیاش. مخصوصا وقتی با لبخندی ملایم سلامم را پاسخ میدهد.

این ادب و مهربانی حتی در فیلمهائی که بازی کرد هم جلوه داشت و به همین دلیل همیشه نقشهائی را بازی می کرد که با شخصیتش همآهنگ بود. شخصیتی که در یک خانواده سنتی و ایرانی، شکل گرفته بود. هر از گاهی می بینمش.

با متانت خاصی در مقابل آپارتمان محل کارش از اتومبیل پیاده میشود و درست انگار که دارد در یک فیلم ایفای نقش میکند،
 
با قامتی بلند و استوار به سمت دفتر کارش می رود.

از همان دهه ۶۰ که همسایه شدیم دلم می خواست مانند یک خبرنگار با او گفتگو کنم.

چندی پیش در جشن منتقدان سینما دیدمش. پس از 37 سال روی سن رفت و هنگام صحبت از شدت هیجان بغضش منفجر شد! شاید برای سالهای از دست رفته و دوستان و همبازیهایاز کف رفته! گریه امانش نمی داد و حاضران در جلسه هم تحت تاثیر این حرکت پوری بنایی، اکثرا بغض کرده بودند و من دیدم مردان و زنانی را که صورتشان بارانی شده بود! داشت میگفت:

باورم نمیشه، بعد از 37 سال روی سن بیایم.

با نام صدیقه وارد سینمای ایران شد و خیلی زود شد «پوران » و بالاخره «پوری » شد.

6 ساله بود که با خانوادهاش از اراک به تهران آمد . 6خواهر و یک برادر دارد. خواهران همگی در آنسوی ایران زندگی می کنند، اما برادرش در ایران است! یکی از خواهرهایش خواننده بود. با نام «اکی » بنایی. از آخرین شاگردهای استاد نی داوود بود. همان که استادِ قمرالملوک هم بود.

پوری بنایی در 13 سالگی به هنرستان خیاطی رفت. بعد از خیاطی هوس یاد گرفتن یک ساز ایرانی به سرش زد و چند سالی سنتور تمرین کرد! بعد ها به باله علاقمند شد و نزد خانم لازاریان تمرین باله کرد. در حقیقت، بی آنکه خود بداند، داشت برای آن آرزوی نهایی اش، یعنی ورود به سینما آماده می شد!
 
پوری بنایی

خودش می گوید: وقتی دیپلم ادبی را گرفتم، سرشار از عشق به سینما بودم اما این علاقه را به دلیل احترامی که برای پدرم قائل بودم هرگز بر زبان نیاوردم. تا این که آقای نصرت الله وحدت که با زن عموی من آشنا بودند به خانه ما آمد تا از پدرم اجازه بگیرد من در فیلم عروس فرنگی بازی کنم ! پدرم اول مخالفت کرد .

اما با اصرار آقای وحدت به شرط آن که پاک و سالم بمانم و لباسهای نامناسب نپوشم، قبول کرد.

از سال 1343 تا سال 1357 حدود 85 فیلم بازی کردم که چند تایی از آنها فیلمهای مشترک ایران با آمریکا، فرانسه، ترکیه و ژاپن بود.

بالاخره دل را به دریا زدم و درباره بهروز وثوقی پرسیدم.

گفت: ساموئل خاچیکیان کارگردان معروف، برای بازی در فیلم خداحافظ تهران از من دعوت کرد. در این فیلم من نقش مقابل بهروز را بازی می کردم .همبازی شدن همان و علاقه شدید بین من و او همان! این فیلم در حقیقت سرآغازی بود برای بازی در فیلم های بعدی به اتفاق بهروز. به تدریج یک زوج سینمایی موفق شدیم که با استقبال مردم هم رو به رو شد. بعدهم عشقِ ما به یک نامزدیِ طولانی کشید. از سوی دیگر مسعود کیمیایی در فیلم خداحافظ تهران دستیار خاچیکیان بود. همان جا کیمیایی به بهروز گفت قصد دارد اولین فیلم بلند سینمایی اش را بسازد و برای نقش اول او را در نظر گرفته است. بهروز داستان را برایم گفت و تاکید کرد که دوست دارد من در قیصر بازی کنم. اما این را هم گفت که برای شروع کار 100 هزار تومان کم دارند!

من بدون آن که حرفی بزنم رفتم بانک عمران و 100 هزار تومان وام گرفتم و دادم به بهروز! حتی یادم هست که برای بانک عمران یک فیلم تبلیغاتی هم بازی کردم که طرفدارانم را عصبانی کرد!

در قیصر من نقش نامزد بهروز را بازی میکردم. نقشی که در واقعیت هم شکل گرفته بود، اما به ازدواج نیانجامید! پس از قیصر هم او به دنبال کار خود رفت و من هم در پی سرنوشت خود! نامزدی ما شش سال طول کشید. نمی دانم چه طور شد که گوگوش و بهروز به هم دل باختند و کارشان به ازدواج کشید.

پس از سالهای دوری از سینما کیارستمی از من خواست در فیلم «شیرین » مقابل دوربین کلاری بروم. کیارستمی در مصاحبه ای گفت قشنگترین حس و اشک را من از پوری بنایی گرفتم! و این حرف برای من بزر گترین جایزه بود. در چند فیلم متفاوت مثل «زنبورک » فرخ غفاری و «غزل » مسعود کیمیایی هم بازی کردم.
 
پوری بنایی

ازسینما به انجمن هایِ خیریه
 
پرسیدم: و حالا؟

- زندگی ام خیلی متفاوت شده. نمونه بگم. اخیرا پسر جوانی از زندان تماس گرفت که خانم به داد من برسید!

رفتم زندان به دیدنش. در 12 سالگی دوستش را هل داده، سرش به سنگ خورده و مرده. از همان زمان در زندان است تا حالا که 18 ساله شده و زیر اعدام است! میگفتم میترسم

تا قبل ازرسیدن به 18 سالگی اعدام شوم، مگر این که 80 میلیون به خانواده ی مقتول دیه بدهم. خیلی جوان موقری به نظرم رسید. با دوستانم تماس گرفتم و20 میلیون تومان برایش جمع کردیم! بعد از 1200 هنرپیشه، ورزشکار، هنرمند رشته های مختلف و بازرگانان دعوت کردیم و 100 میلیون تومان همآ نجا جمع کردیم. جوان آزاد شد و با بقیه پولها هم برایش یک کاری دست و پا کردیم. حالا کار می کند و خرج مادر و برادرش را هم تامین می کند. بیشتر وقتم در خانه های سالمندان کهریزک، محک، مرکز نگهداری از کودکان عقب مانده بیماران تالاسمی، ام.اس، بنیادهای خیریه و...می گذرد. نجات جان انسانها جوانم نگه می دارد.

به در و دیوار دفترش که پر است از عکسهای متفاوت و تقدیر نامه هایی که برای کارهای نیکش دریافت کرده است.